۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

تو...

مهم فقط تویی ...

نه تمام آن مهم نکته های درسی دوران مدرسه

کاش از ابتدا تو را درس داده بودند...

تا خوب یاد گرفته بودمت کنون....

P.M

۱۱ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پریسا مکاری

Rainbow (رنگین کمون پری پریا ) D: :) - بطری بازی ....

کودکی بخشی جدانشدنی از زندگی هر فرد، شاید شیرین ترین و پرخاطره ترین، رویایی یا بیخیال ترین بخش از زندگی ....

دورانی  که خیلی وقتا ما بزرگترا دوست داریم به اون برگردیم چون دنیایی است پر از شادی... ولی همه می دونیم که زمان دوباره به عقب برنمی گرده پس چقدر خوبه که این قدرت  رو داشته باشیم تا کودک درونمون را تا ابد زنده نگه داریم تا بتونیم همیشه شاد باشیم....

همه ی ما هم دور و بر محل زندگیمون چندتا بچه زندگی می کنه... موجوداتی با شور و هیجان که گاهی بهت یادآوری می کنند زندگی رو خیلی هم جدی نگیر....

و از آنجایی که ما هم در طبقه سوم یک مجتمع 16 واحدی تقریباً شلوغ و پلوغ زندگی می کنیم و می تونم بگم تو هر  خونه ای به غیر از خونه ما یکی دو تا بچه داریم و همیشه وقتی می خای از خونه بری بیرون یا به خونه بیای این فرشته های شیطون و کوچولو رو حتماً تو پارکینگ می بینی که یا دارن بازی می کنند،جیغ می زنن، گریه می کنند و یا گاهی هم خرابکاری...

و از آنجایی هم که تقریباً همه ی اعضای خانواده ما مشغول به کاریم و کمتر تو خونه ایم به همین دلیل اکثر مواقع تنها مامانم خونه است... ولی امروز که جمعه است  و خونه هستم، من یه چیزی رو کشف کردم، فهمیدم که ما هم یک بچه تو خونه داریم که من از وجودش تا الان بی خبر بودم....

 من از حضور این  کودک وقتی  که داشتم امروز صبح تلویزیون نگاه می کردم خبردار شدم که فاطمه یکی از همین بچه های همسایه زنگ در خونمون رو تند و تند می زد تا اینکه مامانم در و باز کرد و فاطمه با یه شور و هیجان زیاد می گفت خانم مکاری خانم مکاری بطری بطری و زودی از پله ها رفت پایین... مامانم ریز می خندید و می گفت باشه عزیزم...

به خودم گفتم یعنی چی؟ خلاصه چیزی نگفتم و فقط حرکات مامانم رو زیر چشمی زیر نظر گرفتم که دیدم مامانم رفت سمت بالاکن و یه بطری برداشت که یه سرش به یه طناب بلند وصل بود و بطری رو به وسیله طناب یواش یواش داد پایین...  این موقع بود که جیغ و هورااااای بچه ها از تو پارکنیگ بلند شد که بطری بطری بطری...

حالا نگو مامانمم با بالا و پایین کردن بطری باعث می شه بچه ها هی بالا و پایین بپرن و هر کی تونست بطری رو بگیره برنده اس.... و هر روز مامانم یه نیم ساعتی اینطوری بطری بازی می کنه...

الان من از یه طرف خیلی خوشحالم و از یه طرف کمی ناراحت... خوشحال از اینکه  فهمیدم ما هم یه کودک شاد و پرهیجان تو خونه داریم و ناراحت از اینکه چقدر دیر این کودک شیطون و شاد رو شناختمش....

 

الهی فدای مامان شیطون خودم برم من....

یه همچنینمامانگلی دارم من.... :) :*

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من و مامانم ، نوروز 1372

 پری سا

:)



۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پریسا مکاری