تاریخ : سه شنبه هشتم مهر ۱۳۹۳ | 18:42 | نویسنده:   PARISA


امروز واسم کلاً یه روز عجیب و غریب بود.... شاید واسه اینکه دیشب نفهمیدم آخر خوابیدم یا نه ... D:

امروز که رفته بودم واسه آزمایش خون، آقایی علیزاده نام که خون می گرفت یه پسر شوخ و شنگ بود... به من که رسید فکر کرد از خون گرفتن می ترسم کلی سربه سرم گذاشت و خندیدیم تا مثلاً دردم نیاد به قول خودش که می گفت از مرده خون می گیره پا میشه می رقصه... بعدشم بهم گفت متافیزیک و هاله شناسی و این چیزا خونده... بهم گفت هاله مثبت اطراف من بسیار زیاده و تعداد معدودی اینطوری هستن این روزا... کلی خوشحال شدم... تشکر کردم و زدم بیرون با اتوبوس برگشتم خونه... تا به در خونه رسیدم فهمیدم قبض آزمایش رو جا گذاشتم دوباره این همه راه برگشتم ... خلاصه یه آزمایش خون نیم ساعته دقیقاً واسه من سه ساعت آب خورد...

ولی بعداً به حکمت این قضیه پی بردم... تو راه رفتن دوباره، دوست قدیمی و بسیار دوست داشتنی خودم رو دیدم یه چند سالی می شد ندیده بودمش کلی تو راه پر ترافیک با هم حرف زدیم... دختر خیلی گل و خشکلیه... دقیقاً مثل آنجولیا جولی... چقدر دلم براش تنگ شده بود.... همیشه عاشق خنده هاش بودم... رفیق فابریک دوران کاردانی... همه تو دانشگاه ما رو می شناختن ما سه تا بودیم و کلن یه ماجراهایی تو دانشگاه ساخته بودیم که فراموش نشدنی بود. همه به اسم سه تفنگدار می شناختنمون ... D:

می گفت یه یک ماهی میشه از خونه بیرون نیومده... طلاق گرفته بود... یه دختر ناز گل قشنگ و خانوم همه چی تموم... کلی سر به سرش گذاشتم تا یکم بخنده... می گفت حالش خیلی بهتره با من حرف زده... کلی درد و دل کرد... چقدر گاهی خیلی از هم بی خبر می شیم... و این چقدر بده...

دوباره عصر وقتی می خواستم برم سرکار تو راه دیدم که هم پول ندارم هم کلید مغازه رو جا گذاشتم، دوباره این همه راه مجبور شدم با اتوبوس برگردم، به خواهرم گفتم واسه اینکه زیاد طول نکشه کلید رو بیاره سرخیابون بهم بده، از قضا اونم گوشی تلفن همراهش رو تو خونه جا گذاشت و همین باعث شد که من دوباره یه نیم ساعتی بگردم تا خواهرم رو پیداش کنم...

ولی دوباره این تاخیر باعث شد یکی دیگه از دوستای نازنین قدیمیم رو ببینم و باهاش حرف بزنم... البته اون قبلاً حالش خیلی بد بود به خاطر از دست دادن عزیزان و شکست عشقی و مسائل مالی ولی الان خیلی خوشحال و شاد بود و به من خیلی انرژی داد...

همیشه رفتن ها و نرسیدن ها منفی نیست... مثل امروز من می تونه کلی مثبت باشه، کلی دیدار قدیمی رو تازه کنه...

ولی من فک می کنم آقای علیزاده هاله حواس پرتی من رو با هاله زیادی مثبت اشتباهی گرفته بوده.... D:

به هر حال امروز از اینکه کمی حواس پرتم خوشحالم...

 

-----------------------------------

 *** من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی        ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

*** یکی از دوستان می فرماین: تو که می دونی همه مردها خیانت می کنن پس با یه پولدار ازدواج کن...

گریه کردن تو کافی شاپهای پاریس، بهتر از گریه کردن تو آشپزخونه ی یه آپارتمان کوچیک کرایه اس...

آدم بدجور می ره تو فکر... علت مجرد بودنش تا الان رو الان درک می کنم...

*** من تماشای تو می کردم و غافل بودم کز تماشای تو خلقی به تماشای منند...

*** از آن روزی که فهمیدم پ را چگونه می نویسند دوستش دارم... چون اول من است... پ مثل پری... ولی ای کاش که اول پول هم نبود.... P.M

*** یکی از استادای دانشگاه پیام نور شیراز هم اسم و فامیلی منه... افتخار بزرگیه واسه ایشون که هم اسم منه ... D:

***  تندرستی، گواراترین نعمت هاست "امام علی (ع)"