روزی که همه ی همکلاسی ها و دوستام از چند روز قبل از فرا رسیدن این روز با هم در مورد اینکه واسه معلممون چی بخریم با هم حرف می زدند و همه می خواستند بهترین و بزرگترین هدیه رو بخرن.
یادمه اون روز هدیه ی من از همه کوچکتر بود چون فقط یه پاکت نامه بود و نامه ای که توش از خوبیا و زحمات معلمم گفته بودم و ازش تشکر کرده بودم.
یادمه خواهرم آذر تو نوشتن نامه کمکم کرد و یه بیت شعر از حافظ که الان یادم نمی یاد رو هم اون گفت و من نوشتم.
با اینکه اون موقع فک می کردم هدیه ی من خیلی کوچیکه... ولی خیلی خوب یادمه که معلممون تنها منو جلوی همه ی بچه ها بوسید و از همه خواست واسه من دست بزنند...
همیشه دوست داشتم نامه ای از دوردستها از یک دوست یا یک آشنای قدیمی به دستم برسه، انتظار باز کردن پاکت نامه و اینکه چی می تونه توش باشه به نظرم خیلی شیرین می تونه باشه....
تا حالا واسم پیش نیومده و فکر نکنم با وجود این همه وسایل نوین ارتباطی دیگه هم پیش بیاد. ولی من نوشتن احساسات رو روی کاغذ بیشتر دوست دارم، چون دکمه یdeletنداره و می تونی به عنوان یه خاطره قشنگ واسه همیشه نگهش داری....
--------------------
1-To find mails by the thousands when you return from a vacation.
(بهترینلحظات زندگی از دیدگاه چارلی چاپلین)
2-چه پاداش بدی است برای آموزگار ، اگر تا ابد فقط، شاگردش باقی بمانیم.
(نیچه)