این روزها در کتابخانه پشت میزی با دیواری چوبی مینشینم، گاهی که سرم را بلند میکنم چهره نمیبینم، تمام سرها پایین در جستجوی علم... شاید!... نمیدانم که اینها گرسنگان علم اند یا مانده پشت درهای کنکور، علاقمند یا به زور!
درس امروزم تضاد است، مثالش جوانی و پیری.... در کتابخانه تنها یک چهره تضاد میبینم. چهره ی تضاد مادری پیر که همیشه حوالی ظهر برای دختر جوانش ناهار می آورد. ولی تضاد بزرگتر را در اینجا مهر میبینم و خشم...
مهر چهره ی همیشه خندان و مهربان مادر با ظرفی غذا در دست و خشم و شرم دختر جوان از دیدن دوباره مادر، با کتابی قطور در دست...!
دختری که نگران گرسنگی علم اش است
و مادری که نگران گرسنگی شکم فرزندش...
و جالبتر اینکه میان این تضاد مترادفی هم هست...
مغز و شکم هر دو خالی...
مرداد 94
------------------
خدایا به ما صبری به عظمت خودت عطا بفرما تا بتوانیم بمانیم در سختی و به امید خوشی... :)
:)
P.M