از خویش خسته‌ام

          هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
                                     هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته‌ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز
     مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
                        خسته‌است.