امروز در کافی نت دختر زیبا روی ایرانی ای را دیدم که مثل ابر بهار گریه می کرد.


دلم به حالش سوخت و دست دلداری به سویش دراز کردم.


گفتم: شاید از دست داده ای، در راه مانده ای، دلتنگی ای، عشقی دارد.


و ماندم و افسوس خوردم وقتی فهمیدم ناله های او به خاطر رقیبمثلاً عشقی ای است که در فیس بوک جسته و به گمان خودش از او زیبا روی تر است.


و اینگونه است که یک احساس، زندگی، اعتماد به نفس، ارزش و لحظه هایی که به قدر طلاست و  بدون بازگشت؛


با یکغرب زدگیبا یکبرهنگی فرهنگیمی میرد.


دلم برای تمام آلبوم های کاغذی خانگی تنگ است، تمامشان اینجا*جمعند و دیگر نمی دانم چه جنسی اند و چه قدر متفاوت با دیروزند.


عکس های دیروزی که خودمان بودیم، خودِ خودمان. دیگر اینجا نمی شناسم کسانی را که روزی شاید می شناختم؛ لااقل نمایه اشان که اینگونه است دیگر درونشان را نمی دانم.


(فیس بوک)*

P.M