2 سالی می شود  می بینم هر شب جمعه مادری تقریباً اوایل شاید نرسیده به 50 سال، تکدی می کند جهت لقمه نانی برای یتیمانش...

2 سال پیش مانتو می پوشید، مرتب و منظم، چهره اش سرخ از خجالت... سرش همیشه پایین... تا جایی که باورم نمی شد فقیر است.

امروز با دقت بیشتری به او نگاه کردم. تمام صورتش چروک، تمام موهایش سفید، چادرش خاکی، چهره ی رنج کشیده بی لبخندش... و هنوز سرخی صورتش از خجالتی نهفته ته اعماق نگاهش...

این 2 سال 20 سالی پیرترش کرده...



----------------------

دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد ، خویشاوندان ثروتمندش در عزایشگوسفندهاسربریدند!!!